
16 به وقت استانبول
15 به وقت برلین
9 به وقت تورنتو
خیلی وقتها ترس از دست دادن مثل یه صدای ضعیف ولی مداوم توی ذهنمونه؛ صدایی که میپرسه: «اگه مامانم اتفاقی براش بیفته چی؟ اگه دیگه دوستی نداشته باشم؟ اگه خودم دیگه اون آدم قبلی نباشم؟»
بیشتر وقتها سعی میکنیم این صدا رو نشنیده بگیریم، اما اون همچنان با ماست.
ما توی این گروه نمیخوایم این ترسها رو خاموش کنیم یا حذفشون کنیم؛ میخوایم یاد بگیریم چطور بهشون گوش بدیم، باهاشون آشنا بشیم، و کمکم کنارشون جا باز کنیم.
چون گاهی تنها راه آرام شدن، جنگیدن با ترس نیست؛ بلکه زندگی کردن باهاشه.
بعد از این دوره چی بهمون اضافه میشه؟ یاد میگیریم:
ترسهای مبهم و دائمیمون رو بشناسیم و براشون اسم بذاریم
بفهمیم چطور ترس از دست دادن، میتونه نشونهی پیوند و عشق ما باشه
از کنترلگری و نشخوار ذهنی به سمت پذیرش فعال حرکت کنیم
بتونیم احساساتی مثل دلشوره، گناه و اضطرابِ مراقبتنکردن رو به زبان بیاریم
بدونیم که تنها نیستیم—و خیلیهای دیگه هم با همین صداها زندگی میکنن
با الهام گرفتن از تجربهی بقیه، معناهایی تازه برای ترسهامون پیدا کنیم
به جای فرار از «اگرها»، کنار اونها جایی برای خودمون بسازیم
به درد کیا میخوره؟
برای مهاجرهایی که دائم نگران عزیزانی که ازشون دورن هستن
برای اونهایی که فکرِ دوری از عزیزان اذیتشون میکنه
برای کسانی که حس میکنن آرامششون وابسته به خبر گرفتن از بقیهست
برای اونهایی که از تغییر خودشون در فرهنگ جدید میترسن
برای مهاجرهایی که ترس از دست دادن رابطهها، خاطرهها یا هویتشون همیشه باهاشونه
برای اونهایی که نمیتونن مطمئن باشن «همهچی قراره خوب بمونه»
برای کسانی که احساس گناه یا بیقراری، نمیذاره از زندگی لذت ببرن
برای همهی اونهایی که میخوان بدونن با ترسهاشون چهکار میتونن بکنن، وقتی نمیتونن حذفشون کنن
برای کسایی که دلشون یه جمع امن میخواد برای شنیده شدن، همراهی و آشتی با ناامنی
جالبترین بخش دوره:
ترس از دست دادن گاهی مثل یه همراه نامرئیه؛ همیشه هست، ولی نمیدونیم کجا باید بهش بگیم بشینه، یا چطور باهاش رفتار کنیم.
توی این گروه، قرار نیست از دستش خلاص بشیم.
قراره ببینیم چطور توی ذهن و بدنمون جا خوش کرده، چطور خاطرهی گذشته و آینده رو شکل میده، و چطور میتونیم آرومآروم یه رابطهی بهتر باهاش بسازیم.
ما نمیخوایم بگیم دیگه نمیترسیم؛ میخوایم یاد بگیریم با ترسهامون راه بریم و ازشون فرار نکنیم.
محورهای گفتوگو:
واقعاً از چی میترسیم؟ و این ترسها چه شکلی دارن؟
رابطهی ما با خانواده، وقتی دوریم
چطور با فکرِ «ممکنه دیگه نباشه» کنار بیایم؟
آیا ممکنه تغییر کنم و خودم رو از دست بدم؟
نقش احساس گناه و مراقبت از راه دور
چطور ترس از دست دادن، زندگی روزمرهمون رو شکل میده؟
چه شکلی میشه با این ترسها زندگی کرد، بدون اینکه قفل بشیم؟
چه معناهایی توی دل این ترسها هست که قبلاً بهشون توجه نکردیم؟